سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان هنوز آبیست...
 
قالب وبلاگ
دریافت همین آهنگ

 

 درختی که کلاغ نداشت

یک درخت بود که کلاغ نداشت. رفت دنبال کلاغ. رسید به کوه.
گفت: « کوه، کوه، کلاغ داری به من بدی؟ »
کوه گفت: « نه ندارم. پلنگ دارم. پلنگ می خوای بهت بدم؟ »
درخت گفت: « نه، نمی خوام. »
بعد، از پلنگ پرسید: « پلنگ، پلنگ، کلاغ داری به من بدی؟ »
پلنگ گفت: « نه، ندارم. ماه دارم. ماه می خوای بهت بدم؟ »
درخت گفت: « نه، نمی خوام. »
بعد، از ماه پرسید: « ماه، ماه، کلاغ داری به من بدی؟ »
ماه گفت: « دارم، دارم، یکی دارم. »
بعد، از لای موهای شب، یک کلاغ برداشت و به درخت داد.
کلاغ، خواب بود. درخت، یک لانه برایش درست کرد و او را آرام
توی لانه گذاشت. کلاغ تو خواب قار قار خندید!!

55


نویسنده: محمد رضا شمس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فرتی فرتان...


سیب سبز گفت: « من دلم می خواد سیب باشم. »
دوستانش گفتند: « خب، تو سیبی دیگه. »
سیب گفت: « نه. نیستم. سیب ها فرتی فرتانند. زیر گلوشون باد می شه. قور قور می شند. »
دوستانش گفتند: « اونی که می گی، سیب نیست، قورباغه است. »
سیب گفت: « من دوست دارم قورباغه باشم. »
گفتند: « خب بشو. کسی جلوتو نگرفته. »
شد.
یک کرم داشت از آن جا رد می شد. واسه خودش سوت می زد و رد می شد. سیب سبز، چشم هاش بَرقید؛ یعنی برق زد. زبانش را در آورد و پَرتید؛ یعنی پرت کرد طرف کرم و فرتی فرتانش کرد؛ یعنی قورتش داد.
از آن روز تا حالا کرم در شکم سیب زندگی می کنه....

555

نویسنده: محمد رضا شمس
تصویرگر: سعید نوروزی


[ سه شنبه 92/2/3 ] [ 12:4 عصر ] [ فرزانه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.


امکانات وب


بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 231162