سلام
باريكلا به تو كه منبع مطالبت رو مي نويسي...
نه مثل بعضي ها كه مطلب دزدي ميكنند و خيالشون هم نيست
موفق باشي
من دارم از ايران ميرم...
بايد ببينمت
باهام تماس بگير
كجايي تو دختر؟
حداقل ايميلتو چك كن!!!
بسته ها رسيد واست؟
تلفنت چرا عوض شده!!!
سلام خانوم گل خبي
ابام به كام هست يا نه
راستي چرا انقدر دير دير مطلبم زاري
مگه وقت نداري ي حال نداري
يلي با اين مطلب حال كرد جدي مي گم
يا علي مدد دست علي به همرات
سلام فرزانه جون
يه خبر جالب آوردم برات تا ديرنشده برو توي لينک زير ثبت نام کن اين واقعا واقعا واقعا واقعيه يه درآمد واقعا خوب من که امتحانش کردم و به دردم خورد...http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=59971 اين لينک براي رفقات بفرست لطف ميکني!دوستدارشما خواهشمند آفتاب آسمان
خيلي با حالي...
دلام به فرزانه خانوم خوفييييييي
ممنون كه ما رو لايق ونستس و به ما سر زدي اميد وارم كه ايام به كام باشه نه جدي من از خدا بد جور شاكيم خيلي وقته ديروز جوش آوردم بد جور
ادم خيلي شادي بودم بد جور شاد ملي ديگه نيستم دي ميگم اون عکس هم واسه اون موقع است
طوري شاد بودم كه فاميل بدون من هيچ جايي نمي رفتم به همون خدايي كه مي پرستي و لي حالا
سعي ميكنن من رو نبرن چون حال خودم رو ندارم
يه چهره شما مياد كه خيلي شاد باشن اميد وارم كه اشتباه فكر نكرده باشم
اينم براي تبسم شما
گاه يك لبخند آنقدر عميق ميشود كه گريه ميكنم گاه يك نغمه آن قدر دست نيافتني است كه با آن زندگي ميكنم گاه يك نگاه آن چنان سنگين است كه چشمانم رهايش نميكنند گاه يك عشق آن قدر ماندگار است كه فراموشش نميكنم
وب جالبي داري خوشحال ميشم به من هم سر بزني
وب زيبايي داري
تا کنون همه رنج تحمل ديگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است. مي بيني که چگونه از تنهايي نيز محروم شدم؟! « دکترعلي شريعتي »( هبوط در کوير ) يا علي مدد دست علي به همراتمنتظرم اگه دوست داشتي و ما رو لايق دونستي به ما سر بزن دوست دارت طلوع آزوهات و غروب غم هات رو خواستارم
با اجازه لينك كردم شما رو به اين مطلب رو قبول دارم ولي دختري كه خيانت ميكنه وبا اينكه مي دون هطرف دوسش داره و واسش ميميره بايد چكار كرد
دلام خوفي اميد وارم که ايمام به کام باشه هنر من و بزرگترين هنر من: فن زيستن در خويش. همين بود که مرا تا حال زنده داشت. همين بود که مرا از اينهمه ديگرها و ديگران بيهوده مصون مي داشت.هر گاه با ديگران بودم خود را تنها مي ديدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمي دانم اين "خودم" کيست؟ کدام است؟هر گاه تنها مي شوم گروهي خود را در من مي آويزند که منم و من با وحشت و پريشاني و بيگانگي در چهره هر يک خيره مي شوم و خود را نمي شناسم! نمي دانم کدامم؟ مي بيني که چه پريشاني ها در بکاربردن اين اين ضمير اول شخص دارم، متکلم! نمي دانم بگويم از اينها من کدامم يا از اينها من کدام است؟ پس آنکه ترديد مي کند و در ميان اين "من" ها سراسيمه مي گردد و مي جويد کيست؟ من همان نيستم؟ اگر آري پس آنکه اين من را نيز هم اکنون نشانم مي دهد کيست؟ اوه که خسته شدم! بايد رها کنم. رها ميکنم اما چگونه مي توانم تحمل کنم؟